هویج شگفت انگیز

نوشته های محمد مهدی شکری

هویج شگفت انگیز

نوشته های محمد مهدی شکری

آخرین مطالب

ژیتا، ساعت‌ها زیر بته بزرگ و بدون برگ، روی برف‌ها، دراز کشیده بود. تلاش می‌کرد حرکت نکند و با زمین و جنگل یکی شود. دختر باستانی لباسی چرمی به تن دارد که پدرش از پوست گاو وحشی درست کرده؛ جامه‌ای ضخیم و بلند که گرما را تا هر زمان که لازم باشد و هرچقدر هوا سرد باشد، در درون خود حفظ می‌کند.

حالت گیجی و خواب‌آلودگی ژیتا را فرا گرفته؛ ضعف شدید بدنش بخاطر کمبود غذا، و ساعت‌ها ثابت ماندن، بدنش را در حالت خواب نگه داشته است. اما ژیتا نمی‌خوابد، نباید هشیاری‌اش کاهش یابد، تا نکند لحظه‌ای که شکار مورد نظر به نزدیکش بیاید را از دست بدهد. برف و سرما حیوانات را کم کرده، گویی زیر برف‌ها پوشانده شده‌اند، و شکار طاقت‌فرساتر از همیشه شده. ژیتا مصمم است که امروز با دست پر به غار خانوادگی‌اش برود؛ به پیش خانواده‌ی گشنه‌اش، مادر و خواهر نوزادش.

صدایی می‌شنود. چشم می‌گرداند و خرگوشی را می‌بیند که به او نزدیک می‌شود. احساسی توام با خوشی و یاس به وی هجوم می‌آورد؛ خوشی از دیدن یک موجود محرّک و قابل خوردن، و یاس از کوچک بودن آن. آرزوی گوزن و یا حداقل یک گراز را داشت. ژیتا نفسش را حبس می‌کند و بدون حرکت، نیزه‌اش را در دستش می‌فشارد و عضلات بدنش را برای رفع کرختی منقبض می‌کند. خرگوش که به پنج قدمی او می‌رسد، ژیتا با یک حرکت سریع نیزه را پرتاب می‌کند. مستقیم به هدف می‌خورد، مثل همیشه. ژیتا نیزه و خرگوش را برداشته و در تلاش برای کتمان ضعف و گشنگی‌اش، حالت دویدن می‌گیرد و به سرعت به سمت غار می‌رود. با خود فکر می‌کند اگر پدرش بود به پرتاب او افتخار می‌کرد. یک لحظه صدای پدرش را از پشت سر می‌شنود، می‌ایستد و برمی‌گردد. چشمانش از ضعف تار هست و جثه‌ی هیکلی پدرش را بصورت محو می‌بیند، تا لحظاتی بعد تاری برطرف شده و جثه هم محو می‌شود. برمی‌گردد و با رمق‌های آخرش به سمت غار می‌رود. برای دور کردن افکار مربوط به پدرش، که چند روز قبل به شکار رفته و برنگشته، به خرگوش کبابی‌ای که با مادرش می‌خورند می‌اندیشد و به خود امید می‌دهد.

ناگهان، از لای بته‌ها، روباه قرمزی می‌جهد و لاشه‌ی خرگوش را از نوک نیزه ژیتا می‌قاپد. ژیتا لحظه‌ای منگ به فرار روباه نگاه می‌کند تا متوجه شود چه اتفاقی افتاده. به دنبال روباه می‌دود، با این که همین الآن هم از او خیلی عقب افتاده اما مسیر را ادامه می‌دهد. طولی نمی‌کشد که روباه را گم می‌کند.

ژیتا، مبهوت و گرسنه، در جنگل به گشت و گذاری آشفته و بی‌هدف می‌پردازد، به امید دیدن یک شکار دیگر. فشار گرسنگی و ناامیدی توهماتش را بیشتر کرده؛ چندین بار سایه‌ی جثه محو آهو و یا گاوی را در تاریِ دیدگان بی‌رمقش دیده و کمی بعد متوجه شده که سراب هست. آسمان رو به تاریکی می‌رود و وقت برگشت به غار است. ناامید و غمگین، مسیر را به سمت غار کج می‌کند. در حین مسیر، در سوراخی از بین صخره‌ها متوجه حرکتی می‌شود. می‌ایستد و تمرکز می‌کند تا تصویر برایش شفاف شود: دو روباه قرمز و یک بچه‌روباه، در حال خوردن باقی‌مانده لاشه‌ی خرگوش هستند. روباهِ پدر، دزد شکار ژیتا، یک قدم به سمت او می‌آید و با خرخر دندانش را نشان می‌دهد. روباهِ مادر نیز با دمش توله‌روباه را احاطه کرده و به او خیره می‌شوند. ژیتا در حالتی که نیزه‌اش آماده پرتاب است، متوقف می‌شود. مدتی نگاه ژیتا به روباه گره می‌خورد و بی‌حرکت می‌ایستند. نیزه را پایین آورده و مسیرش را به سمت دیگری تغییر می‌دهد، با آرامش به سمت غار می‌رود، و به محل اختفایش برای شکار در روز بعد فکر می‌کند.

محمد مهدی شکری
۰۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

موضوعی هست که بعضا شب‌ها نمی‌ذاره بخوابم. توصیه می‌کنم که نخونیدش، مگه این که آماده پذیرش غم و اندوه باشید. با یک خاطره شروع می‌کنم. چند هفته پیش، یک کمپین توییتر در موری داشتیم و خیلی موفق بود. گفته بودیم مردم زیر پستمون کامنت بذارن و ما هم از روی توییت‌ها و پروفایل‌هاشون، بهشون یه استایل پیشنهاد می‌دادیم. ۴۵۰تایی کامنت اومد و اونقدر زیاد بود که قرار شد همه کمک بدیم و هر کسی یک تعداد توییت رو قبول کنه و بره جواب بده. در نگاه اول کار جالبی بود، مخصوصا اونجاها که به رفقا پیشنهاد می‌دادیم. ولی خیلی زود سمت تاریکی که توش قایم شده بود پیدا شد، و اونقدر دارک بود که کل تجربه‌م رو خراب کرد...

محمد مهدی شکری
۲۲ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مقدمه کتاب «کوه پنجم» از پائولو کوئیلو، آخرین جمله اینه: «سال ۸۷۰ پیش از میلاد دو مرد، هر لحظه در انتظار مرگ، در آغلی در جلعاد در اسرائیل خود را مخفی کرده بودند». بعدش صدها صفحه راجع به یکی از آن دو مرد میخونیم. زندگی، تفکرات، مسئله‌هاش، سختیاش، و شادیاش.
پشت هر جمله‌ای مثل «در فلان‌جا، مردی فلان اتفاق برایش افتاد» هزاران صفحه زندگیه. ولی تفکر سطحی ما این رو نمی‌فهمه. درست‌تر بگم، تفکر «سطحی‌شده‌»ی ما این رو نمی‌فهمه.

همین الان جلوی من مردی در پیاده‌رو راه می‌رفت، یک لحظه خم شد و زیر گلویش رو در آینه‌ی موتوری که پارک شده بود بررسی کرد، و رفت. ذهن سطحی من گفت که چه جالب! و فراموشش کرد. ذهن سطحی من هیچوقت به این فکر نمی‌کنه که داستان این چک کردن گردن در آینه چیه؟ آیا بخاطر این بود که ریشش رو تازه زده و یک لحظه شک کرده که تمیز زده یا نه، یا بخاطر اینه که همین الآن دعوایی کرده و می‌خواست ببینه اثری از زخم روی گلوش مونده یا نه؟ به دیدار چه کسی می‌خواد بره که این براش مهمه؟

ذهن عمیق این رو می‌فهمه که داستان‌هایی پشت این نگاه به آینه هست. این که این انسان، انسانه و نه یک اتفاق. نه یک عدد.

بنیان‌گذار استارتاپ «اوستامو» چند روز پیش توی کانالش نوشت که این ماه ۴۴۰ یورو درآمد داشته.

محمد مهدی شکری
۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از وقتی لذت داستان‌سرایی رو توی کلاس انشای اول راهنمایی چشیدم، همیشه دوست داشتم بازم داستان بنویسم. تابستون امسال با عرفان فرهادی که صحبت می‌کردم گفت که جدی‌تر شروع کرده به یادگیری و تمرین نوشتن، و منم بهش گفتم که پایم! برام پوستر فراخوان داستان کوتاه نشر ناسنگ رو فرستاد و گفت که براش بنویسم، و نتیجش شد داستان کوتاه شب، سکوت، مسکو که چند هفته پیش توی یه کتاب مجموعه داستان کوتاه چاپ شد و چند روز پیش توی ویرگول گذاشتمش. خوشحال میشم ببینیدش و راجع بهش نظر بدید!

 

تجربه‌ی جالبی بود این نوشتن. انتخاب موضوعش از چیزی که فکر می‌کردم راحت‌تر بود، برای شروع به نوشتن خیلی اذیت شدم چون نمی‌دونستم کی و از کجا شروع کنم. ولی وقتی شروع شد دیگه خیلی خوب و روون جلو رفت! رفقا (مخصوصا خود عرفان) هم خیلی کمک کردن که هی ایراداش برطرف بشه و شد اینی که شد.

 

اگه شما هم نوشتنو دوست دارین سخت نگیرین! یه فراخوان داستان، یه ایده‌ی جالب، یه منظره‌ی باحال یا حتی یه علاقه به فراغت ذهنی این‌مدلی رو بگیرید، و فقط کافیه چند ساعتتون رو خالی کنید و شروع کنید پای کاغذ (یا اگه راحت‌ترید کامپیوتر) فی‌البداهه نوشتن تا پیش‌نویس اول در بیاد. خیلی خیلی از چیزی که فکر می‌کردم راحت‌تر بود، و ناراحتم که این همه وقت نوشتن داستان رو دوست داشتم ولی چون فکر می‌کردم خیلی کار سختیه سراغش نرفته بودم. شما این اشتباهو نکنید؛ شروع که بکنید به نوشتن، بعدش راحت‌تر از چیزی میشه که فکرشو بکنید!

محمد مهدی شکری
۱۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
 
الآن که دارم این متن رو می‌نویسم تازه برگشتم خونه؛ با دوستان جمع «مینی‌میشن» رفته بودیم شابدوالعظیم زیارت و عزاداری. الآن در tab دیگه‌ای مراسم یادبود آنلاین حامد رحیم‌پور هم در حال برگزاریه. ولی هنوز باورم نمیشه... مگه اصلا میشه باور کرد؟
محمد مهدی شکری
۱۹ دی ۹۹ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

یکی از دوستان عزیز، آقا پویان، فیلم The Fault in Our Stars رو در هویج مدیا معرفی کرد و ازم قول گرفت که حتما ببینمش، و دستش درد نکنه چون خیلی فیلم جالبی بود! توضیح آقا پویان در هویج مدیا راجع به فیلم:

فیلم the fault in our stars ساخته‌ی آقای Josh Booneه که کارگردان معروفی نیست. این فیلمشم خیلی قوی ساخته نشده. داستان فیلم راجع به زندگی تراژدیک یه دختر ۱۷ سالس که سرطان تیروئید داره و به سختی زندگی می‌کنه.

برای اینکه فیلم لوث نشه ادامشو نمی‌گم اما جالبیش برای من این بود که توی تمام لحظات این فیلم آدم به صورت مستمر در حال فکر کردن به مرگه و تجربه‌ی جالبی رو حین فیلم دیدن به آدم میده. روایت داستان تلخ و آزاردهنده نیست اما حس واقعی بودن داره.

خانوم Laura Dern که امسال اسکار مکمل زن رو گرفت، اینجا هم نقش مکمل زن رو داره.

 

در ادامه‌ی مطلب راجع به چیزی که از دید شخصیت‌های مختلف داستان راجع به معنای زندگی فهمیدم می‌نویسم. راستش نمیشه گفت خیلی دیدگاه‌های خارق‌العاده‌ای دارن شخصیت‌ها؛ ولی مقایسه‌ی دیدگاه‌هاشون برای من جالب هست!

محمد مهدی شکری
۳۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

این متنی هست که برای نشریه‌ی رایانش نوشتم، و تو شماره‌ی ‍۱۳ در مهر ۹۸ چاپ شد. نوشتنش خیلی سخت بود... فکر کنم از مرداد درگیرش بودیم! خود علی اکبر غیوری (سردبیر رایانش) هم خیلی کمکم کرد توی نوشتنش.

کل این شماره از رایانش رو می‌تونید از اینجا دانلود کنید.

 

 

در ادامه همینو در قالب متنی آوردم.

محمد مهدی شکری
۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۸:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

تابستون پارسال بود، شهریور ۹۷، که طی یک روند جالبی به ۲ تا ایده رسیدم. یکی هویج و جیوه و یکی هویج مدیا. هویج و جیوه خیلی ایده‌ی جذاب‌تری بود، و خب خیلی اجراش سخت‌تر بود. بزودی یک پست راجع به هویج و جیوه هم می‌ذارم و توضیحش میدم. فکر می‌کنم از هویج و جیوه چیز خوبی در اومده باشه!

 

ولی با این که پارسال تا لب اجرا کردن هویج مدیا رفتم، تهش تصمیم گرفتم که بیخیالش بشم. اینی که میگم برای پاییز ۹۷ هست.

ولی خب، دست روزگار، کاری کرد که دوباره به فکر هویج مدیا بیفتم و راه بندازمش. الآن راه افتاده و می‌تونید ببینیدش! بطور خلاصه بگم، هویج مدیا یک کانال تلگرام هست، با آی دی @HavijMediaa، که توش آثار ادبی و هنری معرفی میشه!

 

پست اول کانال این هست:

 

بسم‌الله

 

این کانال جاییه برای به اشتراک گذاشتن آثار ادبی و هنری! محدودیتی نداره موسیقی، فیلم، کتاب، متن، گزارش، مستند، ...

البته احتمالا بیشتر از همه موسیقی گذاشته بشه، بخاطر فرکانس بالای موسیقی‌هایی که می‌شنویم! روزی حداکثر ۱ معرفی از هر نوع اثر خواهیم داشت. به امید موقعی که بتونیم هر روز ۱ معرفی کتاب هم توی کانال داشته باشیم.

 

یک موردی که پست‌های این کانال دارن اینه که بیشتر از صرفا معرفی هستند؛ فرد معرف چند جمله‌ای موردی که معرفی کرده رو توصیه می‌کنه و با این کار فقط موردی که معرفی می‌کنه اینجا گذاشته نمیشه، بلکه بخشی از معرف (نظر و سلیقه)  هم به اثر اضافه میشه و در پست میاد.

 

اگه موردی رو دوست داشتید معرفی کنید خوشحال میشم بهم پیشنهاد بدید! آی‌دیم: @mmahdish

 

فعلا چون ادمینش فقط خودمم پست‌ها به سلیقه‌ی من خواهند بود، ولی راستش سلیقه‌ی من خیلی محدود به یه جور خاص اثر نیست و تقریبا همه جور اثری اینجا خواهد اومد! شما هم هرجور اثری پیشنهاد داشتید بدید و خودتون رو محدود نکنید!

 

تلاشم بر این خواهد بود که روزی حداقل یک پست توی کانال بیاد، که اول صبح گذاشته میشه.

 

محمد مهدی شکری
۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای ICPC یا بطور کلی Competitive Programming، سه تا موضوع هست که به ترتیب اهمیت میتونیم بگیم: توانایی حل مسئله ، توانایی پیاده سازی الگوریتم (سریع و بی باگ)، دونستن راه حل مسئله‌های معروف.

در ادامه‌ی مطلب اول جزئیات هر کدوم و منابعش و نحوه‌ی تمرینش رو میگم، آخرش هم اولویت‌بندی و مراحل پیشنهادیم رو میگم.

 

محمد مهدی شکری
۱۴ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

هفته‌ی گذشته یکی از دوستان یک پیامی به من داد، و من خیلی به جوابش فکر کردم. این پیام و جوابی که دادم رو تصمیم گرفتم اینجا بذارم تا اگه نظری داشتید راجع بهش بگید. اصل جواب من هم یک خاطره از المپیاد خوندن دوران دبیرستانم هست، که شاید براتون جذاب باشه.

 

(دانشگاهی که دوست من توصیف کرد دانشگاه شریف نیست، و بی‌نام و نشان منتشر میشه.)

 

این متن پیام ایشان هست:

سلام مجدد

متاسفانه شرایط دانشگاه جوری شده که بچه ها از کارای مهم غافل شدن، الکی مشغول هم شدن، صبح تا شب فکرشون اینه که اون یکی داره چیکار میکنه، فقط حواسشون هست که نکنه یکی کاری پروژه ای چیزی بگیره و این نتونه.

با بعضی از دوستان خیلی صحبت کردم که بیایید وقت بزاریم واسه کارای بیرون از دانشگاه مثلا مسابقات معروف رو شرکت کنیم، سعی کنیم تو دوره های کارآموزی قبول بشیم و... ولی هیچ کدوم قبول نمیکنن و میگن که اونا خارج از توان ماست و ما باید حواسمون مثلا به فلانی باشه که نکنه از ما بزنه جلو !

بعد کلی صحبت اخرش برمیگردند میگن که مگه ما میتونیم مثل فلانی بشیم، منم میگم بابا لازم نیست ما مثل کسی بشیم فقط باید تو این راه باشیم اگر مثل بزرگان نشیم که میتونیم شبیهشون بشیم، بعدش میگن که خیرررررر، میگن این کار صفر و یکه، یا باید اول بشی یا هیچی نمیشی، ما که نمیتونیم اول بشیم چرا پس وقت بزاریم.

خداوکیلی من قشنگ وسط این ادم ها گیر افتادم، اصلا کسی نیست بخاد واقعا رو هدفی وقت بزاره و تلاش کنه، نه اینکه خودم خیلی تلاش میکنم ها نه، منظورم اینه که کسی متاسفانه حس و حال نداره، کسی هدف بزرگی نداره

حقیقت اینه که یه ادم عادی مثل من واقعا دوست داره حداقل یکبار هم شده طعم اول شدن تو چیزی رو بچشه، چیکار کنم تو این شرایط بنطرتون با توجه به اینکه دگ تابستونم داره میاد.

 

 

و متن جواب من در ادامه اومده.

 

محمد مهدی شکری
۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر