هویج شگفت انگیز

نوشته های محمد مهدی شکری

هویج شگفت انگیز

نوشته های محمد مهدی شکری

آخرین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل‌نوشته» ثبت شده است

ژیتا، ساعت‌ها زیر بته بزرگ و بدون برگ، روی برف‌ها، دراز کشیده بود. تلاش می‌کرد حرکت نکند و با زمین و جنگل یکی شود. دختر باستانی لباسی چرمی به تن دارد که پدرش از پوست گاو وحشی درست کرده؛ جامه‌ای ضخیم و بلند که گرما را تا هر زمان که لازم باشد و هرچقدر هوا سرد باشد، در درون خود حفظ می‌کند.

حالت گیجی و خواب‌آلودگی ژیتا را فرا گرفته؛ ضعف شدید بدنش بخاطر کمبود غذا، و ساعت‌ها ثابت ماندن، بدنش را در حالت خواب نگه داشته است. اما ژیتا نمی‌خوابد، نباید هشیاری‌اش کاهش یابد، تا نکند لحظه‌ای که شکار مورد نظر به نزدیکش بیاید را از دست بدهد. برف و سرما حیوانات را کم کرده، گویی زیر برف‌ها پوشانده شده‌اند، و شکار طاقت‌فرساتر از همیشه شده. ژیتا مصمم است که امروز با دست پر به غار خانوادگی‌اش برود؛ به پیش خانواده‌ی گشنه‌اش، مادر و خواهر نوزادش.

صدایی می‌شنود. چشم می‌گرداند و خرگوشی را می‌بیند که به او نزدیک می‌شود. احساسی توام با خوشی و یاس به وی هجوم می‌آورد؛ خوشی از دیدن یک موجود محرّک و قابل خوردن، و یاس از کوچک بودن آن. آرزوی گوزن و یا حداقل یک گراز را داشت. ژیتا نفسش را حبس می‌کند و بدون حرکت، نیزه‌اش را در دستش می‌فشارد و عضلات بدنش را برای رفع کرختی منقبض می‌کند. خرگوش که به پنج قدمی او می‌رسد، ژیتا با یک حرکت سریع نیزه را پرتاب می‌کند. مستقیم به هدف می‌خورد، مثل همیشه. ژیتا نیزه و خرگوش را برداشته و در تلاش برای کتمان ضعف و گشنگی‌اش، حالت دویدن می‌گیرد و به سرعت به سمت غار می‌رود. با خود فکر می‌کند اگر پدرش بود به پرتاب او افتخار می‌کرد. یک لحظه صدای پدرش را از پشت سر می‌شنود، می‌ایستد و برمی‌گردد. چشمانش از ضعف تار هست و جثه‌ی هیکلی پدرش را بصورت محو می‌بیند، تا لحظاتی بعد تاری برطرف شده و جثه هم محو می‌شود. برمی‌گردد و با رمق‌های آخرش به سمت غار می‌رود. برای دور کردن افکار مربوط به پدرش، که چند روز قبل به شکار رفته و برنگشته، به خرگوش کبابی‌ای که با مادرش می‌خورند می‌اندیشد و به خود امید می‌دهد.

ناگهان، از لای بته‌ها، روباه قرمزی می‌جهد و لاشه‌ی خرگوش را از نوک نیزه ژیتا می‌قاپد. ژیتا لحظه‌ای منگ به فرار روباه نگاه می‌کند تا متوجه شود چه اتفاقی افتاده. به دنبال روباه می‌دود، با این که همین الآن هم از او خیلی عقب افتاده اما مسیر را ادامه می‌دهد. طولی نمی‌کشد که روباه را گم می‌کند.

ژیتا، مبهوت و گرسنه، در جنگل به گشت و گذاری آشفته و بی‌هدف می‌پردازد، به امید دیدن یک شکار دیگر. فشار گرسنگی و ناامیدی توهماتش را بیشتر کرده؛ چندین بار سایه‌ی جثه محو آهو و یا گاوی را در تاریِ دیدگان بی‌رمقش دیده و کمی بعد متوجه شده که سراب هست. آسمان رو به تاریکی می‌رود و وقت برگشت به غار است. ناامید و غمگین، مسیر را به سمت غار کج می‌کند. در حین مسیر، در سوراخی از بین صخره‌ها متوجه حرکتی می‌شود. می‌ایستد و تمرکز می‌کند تا تصویر برایش شفاف شود: دو روباه قرمز و یک بچه‌روباه، در حال خوردن باقی‌مانده لاشه‌ی خرگوش هستند. روباهِ پدر، دزد شکار ژیتا، یک قدم به سمت او می‌آید و با خرخر دندانش را نشان می‌دهد. روباهِ مادر نیز با دمش توله‌روباه را احاطه کرده و به او خیره می‌شوند. ژیتا در حالتی که نیزه‌اش آماده پرتاب است، متوقف می‌شود. مدتی نگاه ژیتا به روباه گره می‌خورد و بی‌حرکت می‌ایستند. نیزه را پایین آورده و مسیرش را به سمت دیگری تغییر می‌دهد، با آرامش به سمت غار می‌رود، و به محل اختفایش برای شکار در روز بعد فکر می‌کند.

محمد مهدی شکری
۰۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

موضوعی هست که بعضا شب‌ها نمی‌ذاره بخوابم. توصیه می‌کنم که نخونیدش، مگه این که آماده پذیرش غم و اندوه باشید. با یک خاطره شروع می‌کنم. چند هفته پیش، یک کمپین توییتر در موری داشتیم و خیلی موفق بود. گفته بودیم مردم زیر پستمون کامنت بذارن و ما هم از روی توییت‌ها و پروفایل‌هاشون، بهشون یه استایل پیشنهاد می‌دادیم. ۴۵۰تایی کامنت اومد و اونقدر زیاد بود که قرار شد همه کمک بدیم و هر کسی یک تعداد توییت رو قبول کنه و بره جواب بده. در نگاه اول کار جالبی بود، مخصوصا اونجاها که به رفقا پیشنهاد می‌دادیم. ولی خیلی زود سمت تاریکی که توش قایم شده بود پیدا شد، و اونقدر دارک بود که کل تجربه‌م رو خراب کرد...

محمد مهدی شکری
۲۲ مرداد ۰۳ ، ۰۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در مقدمه کتاب «کوه پنجم» از پائولو کوئیلو، آخرین جمله اینه: «سال ۸۷۰ پیش از میلاد دو مرد، هر لحظه در انتظار مرگ، در آغلی در جلعاد در اسرائیل خود را مخفی کرده بودند». بعدش صدها صفحه راجع به یکی از آن دو مرد میخونیم. زندگی، تفکرات، مسئله‌هاش، سختیاش، و شادیاش.
پشت هر جمله‌ای مثل «در فلان‌جا، مردی فلان اتفاق برایش افتاد» هزاران صفحه زندگیه. ولی تفکر سطحی ما این رو نمی‌فهمه. درست‌تر بگم، تفکر «سطحی‌شده‌»ی ما این رو نمی‌فهمه.

همین الان جلوی من مردی در پیاده‌رو راه می‌رفت، یک لحظه خم شد و زیر گلویش رو در آینه‌ی موتوری که پارک شده بود بررسی کرد، و رفت. ذهن سطحی من گفت که چه جالب! و فراموشش کرد. ذهن سطحی من هیچوقت به این فکر نمی‌کنه که داستان این چک کردن گردن در آینه چیه؟ آیا بخاطر این بود که ریشش رو تازه زده و یک لحظه شک کرده که تمیز زده یا نه، یا بخاطر اینه که همین الآن دعوایی کرده و می‌خواست ببینه اثری از زخم روی گلوش مونده یا نه؟ به دیدار چه کسی می‌خواد بره که این براش مهمه؟

ذهن عمیق این رو می‌فهمه که داستان‌هایی پشت این نگاه به آینه هست. این که این انسان، انسانه و نه یک اتفاق. نه یک عدد.

بنیان‌گذار استارتاپ «اوستامو» چند روز پیش توی کانالش نوشت که این ماه ۴۴۰ یورو درآمد داشته.

محمد مهدی شکری
۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
 
الآن که دارم این متن رو می‌نویسم تازه برگشتم خونه؛ با دوستان جمع «مینی‌میشن» رفته بودیم شابدوالعظیم زیارت و عزاداری. الآن در tab دیگه‌ای مراسم یادبود آنلاین حامد رحیم‌پور هم در حال برگزاریه. ولی هنوز باورم نمیشه... مگه اصلا میشه باور کرد؟
محمد مهدی شکری
۱۹ دی ۹۹ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

این متنی هست که برای نشریه‌ی رایانش نوشتم، و تو شماره‌ی ‍۱۳ در مهر ۹۸ چاپ شد. نوشتنش خیلی سخت بود... فکر کنم از مرداد درگیرش بودیم! خود علی اکبر غیوری (سردبیر رایانش) هم خیلی کمکم کرد توی نوشتنش.

کل این شماره از رایانش رو می‌تونید از اینجا دانلود کنید.

 

 

در ادامه همینو در قالب متنی آوردم.

محمد مهدی شکری
۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۸:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

برای ICPC یا بطور کلی Competitive Programming، سه تا موضوع هست که به ترتیب اهمیت میتونیم بگیم: توانایی حل مسئله ، توانایی پیاده سازی الگوریتم (سریع و بی باگ)، دونستن راه حل مسئله‌های معروف.

در ادامه‌ی مطلب اول جزئیات هر کدوم و منابعش و نحوه‌ی تمرینش رو میگم، آخرش هم اولویت‌بندی و مراحل پیشنهادیم رو میگم.

 

محمد مهدی شکری
۱۴ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

هفته‌ی گذشته یکی از دوستان یک پیامی به من داد، و من خیلی به جوابش فکر کردم. این پیام و جوابی که دادم رو تصمیم گرفتم اینجا بذارم تا اگه نظری داشتید راجع بهش بگید. اصل جواب من هم یک خاطره از المپیاد خوندن دوران دبیرستانم هست، که شاید براتون جذاب باشه.

 

(دانشگاهی که دوست من توصیف کرد دانشگاه شریف نیست، و بی‌نام و نشان منتشر میشه.)

 

این متن پیام ایشان هست:

سلام مجدد

متاسفانه شرایط دانشگاه جوری شده که بچه ها از کارای مهم غافل شدن، الکی مشغول هم شدن، صبح تا شب فکرشون اینه که اون یکی داره چیکار میکنه، فقط حواسشون هست که نکنه یکی کاری پروژه ای چیزی بگیره و این نتونه.

با بعضی از دوستان خیلی صحبت کردم که بیایید وقت بزاریم واسه کارای بیرون از دانشگاه مثلا مسابقات معروف رو شرکت کنیم، سعی کنیم تو دوره های کارآموزی قبول بشیم و... ولی هیچ کدوم قبول نمیکنن و میگن که اونا خارج از توان ماست و ما باید حواسمون مثلا به فلانی باشه که نکنه از ما بزنه جلو !

بعد کلی صحبت اخرش برمیگردند میگن که مگه ما میتونیم مثل فلانی بشیم، منم میگم بابا لازم نیست ما مثل کسی بشیم فقط باید تو این راه باشیم اگر مثل بزرگان نشیم که میتونیم شبیهشون بشیم، بعدش میگن که خیرررررر، میگن این کار صفر و یکه، یا باید اول بشی یا هیچی نمیشی، ما که نمیتونیم اول بشیم چرا پس وقت بزاریم.

خداوکیلی من قشنگ وسط این ادم ها گیر افتادم، اصلا کسی نیست بخاد واقعا رو هدفی وقت بزاره و تلاش کنه، نه اینکه خودم خیلی تلاش میکنم ها نه، منظورم اینه که کسی متاسفانه حس و حال نداره، کسی هدف بزرگی نداره

حقیقت اینه که یه ادم عادی مثل من واقعا دوست داره حداقل یکبار هم شده طعم اول شدن تو چیزی رو بچشه، چیکار کنم تو این شرایط بنطرتون با توجه به اینکه دگ تابستونم داره میاد.

 

 

و متن جواب من در ادامه اومده.

 

محمد مهدی شکری
۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

روزهای گذشته روزهای ثبت‌نام برای هسته‌ی مرکزی انجمن علمی دانشکده بود و خیلی‌ها شور و شوقی داشتن برای نامزد شدن خودشون و بقیه.


خودم رو گذاشتم جای کیارش گل‌زردی. این سومین زمان "ثبت‌نام برای انجمن علمی" بود که کیارش می‌دید. اولین سری تصمیم گرفت که یک سال وقتش رو بعنوان یکی از اعضای جوان انجمن علمی سپری کنه و تجربه کسب کنه. سری دوم تصمیم گرفت که دوباره کاندید بشه و این دفعه بعنوان یک فرد باتجربه، یک نقش خیلی جدی توی انجمن داشته باشه. و امسال هم تصمیم گرفت که انجمن رو به جوون‌ترها بسپره و به کنکاش تجارب دیگه بپردازه.


این که هر سه سری کیارش با یه دلیل و هدف جدید برای رابطش با SSC تصمیم گرفته خیلی جالبه. کاش همه‌ی عقایدی که داریم و همه‌ی کارهایی که می‌کنیم این‌طوری بود! یک موقع ثابتی هر سال بود که اگه می‌خواستیم یه سال دیگه اون عقیده رو داشته باشیم یا اون کار رو ادامه بدیم باید براش ثبت‌نام می‌کردیم. حالا هر عقیده‌ای؛ عقاید مذهبی، فلسفی، و حتی علایق و سلایق! و هر کاری؛ دانشجو بودن، کار کردن، و حتی رفاقت کردن!


البته احتمالا تاثیر زیادی روی کارایی که می‌کنیم و عقایدمون نداشت و تهش همین کارها رو می‌کردیم؛ ولی باعث میشد حواسمون بیشتر به دلایل و اهدافمون برای داشتن هر عقیده و انجام هر کاری باشه.

محمد مهدی شکری
۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این شماره از رایانش برای من خیلی جالب بود؛ چون کلی چالش و یسری ناهماهنگی بطرز جالبی باعث شد که من این متن رو به موقع بنویسم و توی نشریه چاپ بشه!

این دومین متنی هست که برای رایانش نوشتم؛ اولی راجع به بازی‌گونه‌سازی یا Gamification بود که بصورت پادکست منتشر شده بود. ایشالا اونو هم بزودی ادامه میدم و اینجا هم می‌ذارم.

رایانش

این پست بصورت متن هم در ادامه‌ی مطلب هست.


محمد مهدی شکری
۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این متن رو خیلی وقت بود که می‌خواستم بنویسم؛ چون موضوع ناراحت‌کننده‌ای بود سراغش نمی‌رفتم. بالاخره نوشتمش؛ دوستان هم در بلاگ و کانال سختش نکنیم منتشرش کردن.


اردیبهشت امسال که برای مسابقه‌ی جهانی ACM ICPC رفته بودیم چین، یک قراری برای صحبت کردن با مایک میرزایانوو (Mike Mirzayanov)، مدیرعامل و بنیان‌گذار Codeforces داشتم. رفتیم و نشستیم، گفت بذار قبل از این که صحبت رو شروع کنیم یه سوالی دارم ازت. و سوالی پرسید که من از خجالت آب شدم و رفتم تو زمین. زبونم بند اومد، سرم رو انداختم پایین.


پرسید شما ایرانیا چرا انقدر تقلب می‌کنید؟! من توی مسابقه‌هایی که تو Codeforces برگزار میشه خیلی می‌بینم ایرانیایی که کدشون رو از همدیگه می‌گیرن. بررسی این تقلبا کلی وقت از ما می‌گیره و خیلی ازتون شاکیم. آیا تقلب کردن یک National Behavior هست بین شماها تو ایران؟


در جواب سوالش یجوری پیچوندمش. گفتم تو ایران بر خلاف بقیه کشورا بیشتر دانش‌آموزا و بچه‌های سن پایین مسابقه‌های Codeforces شرکت می‌کنن، بچه‌های سن‌پایین هم شیطونن دیگه.


ولی خودمونیما، دروغ گفتم اگه گفتم National Behaviorمون نیست. من توی مسابقه‌های Quera می‌بینم که دانش‌آموز و دانشجو و فارغ‌التحصیل نداره، همه جور آدمی داریم تو ایران که تقلب می‌کنن. حتی طوری شده که خجالت‌زده هم نمیشیم وقتی راجع به تقلب حرف می‌زنیم...


وقتی می‌شنویم خارجیا فکر می‌کنن ما تو ایران با شتر اینور و اونور میریم به رسانه‌ها فحش میدیم. وقتی می‌بینیم پاسپورتمون کم‌ارزش شده و ارزش پولمون انقدر پایینه به سیاسیون فحش میدیم. ولی بی‌آبرو بودن توی یجایی مثل Codeforces که کاملا یه فضای علمی و غیر سیاسیه، دیگه تقصیر من و شماست دیگه. حالا Codeforces هم یه مثاله. کم خبر از سرقت ادبی ایرانیا تو مقاله‌ها و پایان‌نامه‌ها نمی‌شنویم. حتی توی یسری حقه‌بازیا موقع اپلای کردن (مثل withdraw نکردن اپلای‌هایی که نمی‌خوایم بریم یا master out کردن بعد از اپلای برای دکترا) هم کم معروف نیستیم بین استادای آمریکا و کانادا.

محمد مهدی شکری
۲۶ دی ۹۷ ، ۱۹:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر